اينجا بن بست است

فتاب برآمده است.

کنار پنجره ایستاده ای.

خورشید در مقابل تو. به چه می اندیشی؟!

همه می دانیم گاهی تمام دنیا بهانه ای می شود برای گریستن...

و خوب می دانی اگر روحی تباه شود،

هیچکس را یارای ساختنش نیست،

پس تو می مانی و خودت و زمان...که مفهومی بیش نیست...

تنها بهانه ای است تا بودنت را به رخ بکشد...

به هر جا که چشم می دوزی،‌ یک چیز می بینی،‌ در حالیکه صادقانه می دانی تمام زندگیت تلاشی است برای ندیدن همان یک چیز...

آآآآآه ه ه ه...

دوباره می اندیشی،

به این که شاید دیگر نیندیشی،‌

هرگز،

هیچوقت،

اما به خوبی می دانی که نخواهی توانست و نمی شود،

آری نمی شود...

کار نشد ندارد،

‌اما این بحث دیگری است،‌

خوب می دانی،

گاهی وقایعی می بینی که تماماً خواهشند برای رخ دادن،‌

پس تو نمی توانی به تنهائی مانعی باشی در مقابل آن،‌

تلاش نکن،

نخواهی توانست...

نخواهی توانست،‌

بگذار برای یکبار هم که شده حقیقت را آنگونه که هست ببینیم،

بگذار بدرخشد و تنها یکبار،

‌ فقط یکبار بگذار تلخیش آزارت ندهد،

مگر چند سال می خواهی باشی،

‌چند ماه،

چند هفته،‌

چند روز ،

‌چند ساعت،‌

دقیقه،

ثانیه...

ااااااااااااااه ه ه ه ه چرا این چند ها هرگز تمام نمی شوند

و

همیشه،

تا ابدیت،

با تو هستند و رهایت نمی کنند،

راستی آیا ابدیت هم تعداد دارد؟؟

چه کسی می داند؟

‌هیچکس،‌

هیچکس به آنجا صعود نکرده،

هیچکس،

صعود آدمیان هرگز فراتر از نیلگون آسمان نبوده،

هیچ چشمی تا ابدیت پیش نرفته،

چندین بار باید زمین بخوری تا به ابدیت،‌

نه به ابدیت

نه،

به قعر برسی،

‌به قعر...،‌

دوباره به اینجا رسیده ام که همیشه بن بستی بوده برای تمامی اندیشه ها،‌

تمامی...

تمامی... نمی دانم كه تمامی چه...

بن بست.

اینجا بن بست است،‌

لطفاً وارد نشوید...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







دو شنبه 5 / 6 / 1390برچسب:, |